"قدرت" در نظام سياسي اسلام يك "اصل" است و اين اصل خاستگاهي دارد كه آن قوانين جامع اسلام در موضوعات و ابعاد و جنبههاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي، قضايي و سياسي ميباشد.
قدرتي كه مورد نظر اسلام است، نه قدرتي همانند آنچه در نظامهاي حكومتي دنيا مرسوم و مورد توجه و عمل است و هيچ ضابطه و معياري را بر نميتابد و هر ظلم و استبداد و خفقاني را مجاز ميداند و هيچ مرزي را در انجام هر رفتار جنايت آميزي عليه هر ملت و سرزمين نميشناسد، كه قدرتي والا و پاك و براي مديريت صحيح و خدمت وسيع به جامعه و كشور ميباشد.
آن زمان سخن از قدرت در اسلام به ميان ميآيد كه در پي آن ضرورت تشكيل نظام حكومتي براي اجراي قوانين اين دين متعالي به صورت يك وظيفه و مسئوليت رخ مينماياند.
استقرار نظام حكومتي اسلام ايجاب ميكند كه "قدرت" به صورت "ابزار" براي تشكيل قواي نظامي نيرومند و نيروي انتظامي منسجم و برقراري نظام قضائيه و مراكز و سازمانهاي مختلف مجريه به بهره بردار? در آيد. بنابر اين يكي از مهمترين ضرورتهاي دست يابي به قدرت، "سياست داخلي" به مفهوم گسترده و براي اداره همه جانبه كشور است.
ضرورت قدرت در جلوههاي مهم ديگر آن به صورت "سياست خارجي" و در تعامل و مواجهه با كشورهاي جهان متجلي ميگردد. در ميان اين كشورها، اقتدار سياسي و ابعاد سياست خارجي به صورت همزيستي مسالمت آميز و در شرايط صلح و آرامش به عينت ميرسد و "ديپلماسي فعال" همراه با بيداري و هوشياري در برابر دشمنان غيرمتجاوز به حيطه عمل در ميآيد. ولي در همان حال، سياست خارجي و قدرت سياسي با ممالك معاند كه به خصومت و تهاجم ميپردازند به شيوهاي ديگر تحقق مييابد كه عبارت است از حضور عزتمند و سرافرازانه در عرصه سياست جهاني و مقابله به موقع با توطئهها و ترفندهاي قدرتهاي سلطه گر و متجاوز و زورگو.
وجوه مختلف و تجلي جلوههاي گوناگون قدرت سياسي مسلمين در جهان، تنها با استقرار حكومت اسلامي متصور و متحقق نميباشد و نبايد چنين تصور شود كه فقط زماني كه ملل مسلمان به تشكيل حكومت اهتمام ورزيدند وظيفه دارند كه قدرتمندانه در برابر نظامهاي استكباري ظاهر شوند، بلكه در غير شرايط تشكيل حكومت نيز حضور قوي و توانمند و نمايش قدرت سياسي آنان ضروري است و اگرچه "حكومت" ابزار مهم و اهرم مطمئن براي فراهم آمدن شرايط قدرت مسلمين ميباشد، لكن آيا راه ديگري هم باقي ميماند كه در حالت نداشتن تشيكلات حكومتي بايد اقتدار و اتحاد مسلمين حفظ شود و به صورت فريادهاي اعتراض و انجام تظاهرات و بالا بردن توان سياسي و فرهنگي و اقتصادي به ظهور در آيد؟
آنچه در ادبيات حماسي و جهادي امام خميني مييابيم، ضرورت تجلي قدرت مسلمين در عرصه جهاني است، چه با امكانات كافي و شبيه آنچه در ايران اسلامي با تشكيل نظام حكومتي متجلي گردد، و چه به صورت آنچه در سطح جهان اسلام و در ميان ملل مسلماني كه فاقد حكومت اسلامي هستند، قابل انتظار است.
از ديدگاه امام خميني مسلمانان جهان در شرايطي قرار دارند كه عزت و ديانت آنان از همه سو در معرض يورشهاي سنگين خصم قرار دارد و بايد به خروشهاي سهمگين بپردازند تا به اين وسيله اولاً قدرت اجتماعي و سياسي خود را به رخ كشند و ثانياً دشمنان را از پيشروي و تعدي و تصاحب مواضع مسلمين باز دارند.
امام خميني براي خروج ملل مسلمان از وضعيت اسفبار و خطرناكي كه سيطره و حاكميت آمريكا و اقمار او به وجود آورده اند، بسيار جدي و به طور قاطع و استوار، اصل موازنه قوا و تعادل قدرت را مطرح ميكند و اينگونه مسلمين را به اتخاذ اين روش ترغيب ميكند و قصور در اين وظيفه مهم را موجب تداوم منافع بيگانگان و تحميل رنج و فقدان آرامش و امنيت معرفي ميكند:
"مسلمانان بايد بدانند تا زماني كه تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود، هميشه منافع بيگانگان بر منافع آنان مقدم ميشود و هر روز شيطان بزرگ يا شوروي به بهانه حفظ منافع خود حادثهاي را به وجود ميآورند."(1)
امام خميني سپس با مخاطب قرار دادن مسلمانان جهان، يك پرسش بسيار اساسي از آنان ميكند و آن به اين صورت است:
"راستي اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدي با جهانخواران حل نكنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند، آسوده خواهند بود؟ هم اكنون اگر آمريكا يك كشور اسلامي را به بهانه حفظ منافع خويش با خاك يكسان كند، چه كسي جلوي او را خواهد گرفت؟"(2)
امام خميني در وراي مطرح كردن ضرورت تلاش مسلمين براي موازنه و تعادل قدرت در جهان، استدلال مستحكم و مبتني بر آنچه امروز قدرتها به صورت تفكر انحصاري و متكي به خواست استعماري و اراده استكباري بر جهان سوم به ويژه ملل مسلمان تحميل كرده اند، ارائه ميدهد. اين استدلال با آنچه قدرتهاي استكباري ديروز و امروز به مرحله عمل در آورده و ميآورند، انطباق كامل دارد و غيرقابل انكار است. امام خميني اين استدلال عينيت يافته را اين گونه ترسيم و تبيين ميكند:
"واقعيت اين است كه دولتهاي استكباري شرق و غرب و خصوصاً آمريكا و شوروي، عملاً جهان را به دو بخش آزاد و قرنطينه سياسي تقسيم كردهاند. در بخش آزاد جهان، اين ابرقدرتها هستند كه هيچ مرز و حد و قانوني نميشناسند و تجاوز به منافع ديگران و استعمار و استثمار و بردگي ملتها را امري ضروري و كاملاً توجيه شده و منطقي و منطبق با همه اصول و موازين خود ساخته و بينالمللي ميدانند. اما در بخش قرنطينه سياسي كه متأسفانه اكثر ملل ضعيف عالم و خصوصاً مسلمانان در آن محصور و زنداني شده اند، هيچ حق حيات و اظهارنظري وجود ندارد. همه قوانين و مقررات و فرمولها همان قوانين ديكته شده و دلخواه نظامهاي دست نشاندگان و در برگيزنده منافع مستكبران خواهد بود. و متأسفانه اكثر عوامل اجرايي اين بخش همان حاكمان تحميل شده يا پيروان خطوط كلي استكبارند كه حتي فرياد زدن از درد را نيز در درون اين حصارها و زنجيرها جرم و گناهي نابخشودني ميدانند و منافع جهانخواران ايجاب ميكند كه هيچ كس حق گفتن كلمهاي كه بوي تضعيف آنان را بدهد يا خواب راحت آنان را آشفته كند ندارد."(3)
در اين عبارات و تعابير دقيق شويم و ببينيم كه درعين كوتاه بودن، رسا و بلند است و داراي عمق و ژرفا و محتواي غني ميباشد. در واقع به گونهاي مجمل و موجز و با ادبيات خاص به ترسيم وضعيت مستكبران و دست نشاندگان در سرزمينهاي اسلامي ميپردازد و هر مخاطب را با كم حجمترين واژهها و كلمات، به آگاهيها و بينشهاي عميق و وسيع ميرساند.
- اينكه مجموعه جهان توسط قدرتهاي استكباري به دو بخش "آزاد" و "قرنطينه سياسي" تقسيم ميشود كه در بخش آزاد آن ابرقدرتها قرار گرفتهاند و در قرنطينه سياسي آن كشورهاي جهان سوم مخصوصاً ملل سرزمينهاي اسلامي واقع شدهاند و در اين حصار تنگ و مرارت بار تحت سيطره مرگبار مستكبران قرار دارند، واقعيت تلخي است كه در گذشته و حال جهان جريان دارد و بيترديد امروز در مراتب بالا و توسط شيطان بزرگ آمريكاي جهانخوار در گستره كشورها و ملتهاي مظلوم و محروم به ويژه مسلمانان تسري يافته است. اين وسعت در اين عصر، دليل خاص خود را دارد و آن عبارت است از گسترش دامنه تكنولوژي كه احاطه كامل دستگاههاي نظارتي و اطلاع يابي و يافتن حتي كوچكترين منفذ براي ورود به حصارهاي فرهنگ و سياست و اقتصاد و اخلاق و تربيت و حتي ديانت ملتهاي مسلمان است. مگر نه اين است كه امروز از گلوي ناپاك وابستگان آمريكا در كشورهاي اسلامي در كسوت مفتيها و مبلغها و متدينهاي "دين به دنيافروش" نداي اسلامي بر ميخيزد كه امام خميني بسيار دقيق و هشيار و منطبق با واقعيتهاي مرموز و پنهان يا مشهود و نمايان، نام "اسلام آمريكايي" بر آن نهاد؟ و مگر نه اين است كه امروز غربت اسلام كه از ابتداي ظهور آغاز شد همان گونه كه پيشبيني ميشد به اوج رسيده است (4) و مدعيان ديانت، خاك غربت بر سر و روي اسلام پاشيده اند؟
- در بخش آزاد جهان كه قدرتهاي امروز براي خويش انتخاب كرده و خود را در آن جايگاه قرار داده اند، نه تنها مرز و حد و قانوني وجود ندارد تا بشريت از جمله مسلمين را داراي حيات شايسته و انساني بداند، كه حتي تجاوز و تعدي به حقوق و منافع ملتهاي مسلمان و غيرمسلمان و استثمار و بردگي آنان، عين "قانون" و امري "ضروري" و "منطقي" تلقي ميگردد و در واقع اين اصول و قوانين و ضوابط "خودساخته" و به اصطلاح "بين المللي" است كه حاكميت دارد، نه معيارهاي انساني! و آنچه به نام آزادي و دموكراسي و حقوق بشر توسط اين قدرتها ترويج ميگردد، همان خواستهها و منافع نامشروع و اهداف پليد آنهاست كه رنگ و لعابهاي فريبكارانه به آن زدهاند تا به سهولت استثمار و اسارت و بردگي ملل را رقم زنند و هرچه خود ميخواهند و هر جا كه اراده ميكنند، به مرحله عمل در آورند، و اين عين "تفرعن" است كه در فرهنگ قرآني به شدت خطرناك و ضدانساني معرفي ميشود.(5)
- در قرنطينه سياسي كه ملل مسلمان در حصار و تنگنا قرار دارند و حتي فرياد زدن در درون نيز از جانب قدرتهاي استعماري جرم و گناه تلقي ميشود و نابخشودني به شمار ميرود و به راستي تعبير "نداشتن حق تنفس" در اين قرنطينه، نزديكترين تعبير براي نماياندن واقعيتها ميباشد.
در اين قرنطينه حاكمان دست نشانده نقشي اساسي در تحقق اوامر استعمارگران ايفا ميكنند و همينها هستند كه هرگونه انتقاد و اعتراض از جانب مسلمانان عليه ابرقدرتها را با زندان و تبعيد و شكنجه و اعدام پاسخ ميدهند. در واقع بايد اذعان داشت كه بين منافع "مستكبران" و حاكميت "دست نشاندگان" رابطهاي مستحكم و هميشگي وجود دارد و محال است كه جهانخواران بتوانند بدون گماشتگان خود علماي انقلابي و آزاده و مبارزان مسلمان را به بند كشند و تحت شكنجه و آزار قرار دهند و جهاد و پيكار آنان عليه استعمار و استبداد را به خاك و خون بكشند.
شگفت انگيز اين است كه برخي از اين دست نشاندگان و حاميان منافع نامشروع و ضدانساني ابرقدرتها، در كسوت دينداران و انقلابيون در ميآيند و در همان حال با مستكبران كه امروز آمريكا چهره بارز آن ميباشد درآمد و شد و مذاكره براي سركوب ملل مسلمان و مقابله با نيروهاي مقاومت حزبالله و كشورهايي كه در تسليح و تجهيز آنان كوشيدهاند ميباشند و حتي قابل پيشبيني و نزد?ك است كه آمريكا به خاطر كمكهاي مالي به آنها، از اين اهرم فشار براي ايجاد رابطه اين سران و دولتمردان با اسرائيل و به رسميت شناساندن آن حداكثر بهرهبرداري را به عمل خواهد آورد.
با اين توصيف، مسلمانان جهان بايد به فكر عزت و شرف خود باشند و به اتحاد و اقتدار خويش بينديشند و از انديشههاي امام خميني براي موازنه و تعادل قدرت در جهان سياست پيروي كنند.
امام خميني علاوه بر نمونههايي از رهنمودهايش كه مسلمين را به تلاش براي موازنه و تعادل قدرت در جهان فرا ميخواند، با فكر دقيق و بينش عميق در فريادها و هشدارهاي ديگر اعلام ميكند كه راهي جز مبارزه با قدرتهاي سلطه گر جهاني باقي نمانده است و بايد چنگ و دندان آنها مخصوصاً آمريكا را شكست.(6)
از نگاه امام خميني "جهاد" - كه در انديشههاي سياسي و عملكردهاي عيني و عملي او داراي جايگاه و نقش زيربنايي ميباشد - براي ايجاد موازنه قوا و تعادل قدرت در جهان به نفع ملل مسلمان بسيار حائز اهميت است و راهكار اصلي براي تحقق هدف سياسي مورد نظر اين پيشواي الهي براي تجلي قدرت مسلمين است، و به همين دليل است كه با صراحت از آن ياد ميكند و با احترام خاص به بزرگداشت جهادگران و تداوم مبارزات آنان ميپردازد. كلام ذيل يكي از مصاديق اين احترام و بزرگداشت به شمار ميرود:
"من دست و بازوي همه عزيزاني كه در سراسر جهان كوله بار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاي عزت مسلمين را نمودهاند ميبوسم و سلام و درودهاي خالصانه خود را به همه غنچههاي آزادي و كمال نثار ميكنم."(7)
امام خميني تلاش مسلمانان در اين مسير را داراي هدف مقدسي چون گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهانخواران مينامد(8) و اعلام ميكند كه اگر مستكبران و جهانخواران اين سياست و تلاش را توسعه طلبي ما و تفكر تشكيل امپراتوري بزرگ نام ميگذارند، نبايد باك و هراس داشته باشيم و بايد به راه خود ادامه دهيم.(9)
مشاهده كنيم كه بين تفكر ناب و سياسي امام خميني درباره ضرورت حماسه و جهاد براي موازنه قوا و تعادل قدرت در جهان و كاستن و محدود كردن سيطره جويي و تعدي و تجاوز آنان به حريم مقدس اسلام و استقلال سرزمينهاي اسلامي، و تفكر سطحي و منجمد بعضي از جريانهاي مسلمان و برخي از سران و دولتمردان اسلامي در تعامل با قدرتهاي مسلط جهان چقدر تباين و فاصله وجود دارد.
ببينيم امام خميني چگونه مسلمين جهان را كه جمعيتي كثير و از جنبه انرژي بالقوه و نيروي انساني و قدرتي بزرگ هستند، به شناخت توانايي خود و بالا بردن كيفيت والا در اسلام گرايي و اتخاذ سياست ناب اسلامي و بهره وي از اصل و قانون "جهاد" به اقتدار در برابر جهانخواران فرا ميخواند، و چگونه مصلحت جويان نامعتقد به مصالح اصيل اسلام و مسلمين، به تسليم و تعظيم و پيروي از خواست و اهداف ضدانساني و قدرتهاي جهاني مشتاق ميباشند و از يكديگر سبقت ميگيرند!
امروز و هر روز، چنانچه ملل مسلمان جهان از انديشههاي رهايي بخش امام خميني تبعيت كنند و برخلاف اراده ابرقدرتها به حذف حماسه و جهاد از اسلام ناب محمدي نپردازند و به اسلام صلح كل و رهبانيت و دين فردي متمايل و متعامل نگردند، به طور قطع و يقين "حقارت وذلت" را مشاهده نميكنند و به "قدرت و عزت" نائل ميآيند.
امام خميني افقهاي اين آينده درخشان و پراميد و متعالي را نماياند و اكنون اين ملل مسلمان سرزمينهاي اسلامي هستند كه بايد به قلههاي قدرت راه يابند و ديگر بار عظمت صدر اسلام را كه بر گستره ارض حاكم بود و به فتح قلوب پرداخت و سعادت و رهايي ارمغان آورد، تكرار كنند.
* پاورقي:
1 - صحيفه امام، ج 21، ص83
2- همان مدرك
3 - همان مدرك، ص 79
4- اين پيشبيني توسط پيامبر اكرم(ص) و به صورت اين كلام اندوهبار انجام گرديد: اسلام امروز غريب است و در آينده نيز غريب خواهد بود.
5 - تفرعن كه در قرآن كريم از آن سخن به ميان آمده است، همان استكبار در دنياي امروز است. قرآن كريم اگرچه به صورت مستقل و مجزا "استكبار" را نيز ميشناساند و خصال مستكبران را مينماياند، لكن تفرعن را نيز معرفي ميكند و از آن سخن ميگويد. در واقع استكبار و تفرعن با هم امتزاج دارند و آميخته و درهم فرو رفتهاند. زيرا از استكبار، تفرعن ميبارد و از تفرعن، استكبار بر ميخيزد و اينها با هم و مكمل يكديگر و به تعبيري از يك جنس ميباشند و دولبه يك تيغ هستند كه به روي پيروان حق كشيده ميشود.
قرآن كريم در آيات گوناگون از استكبار سخن ميگويد كه از آن جمله اند: آيه 34 از سوره بقره، آيه 31 از سوره حاثيه، آيه 7 از سوره لقمان. همچنين در آيات مختلف از تفرعن سخن ميگويد كه برخي از آنها عبارتند از: آيه 49 از سوره بقره، آيه 24 از سوره اعراف، و آيه 54 از سوره زخرف.
6- صحيفه امام، ج 21، ص 83
7- همان مدرك، ص 85
8 - همان مدرك، ص 81
9- همان مدرك
* بين منافع "مستكبران" و حاكميت "دست نشاندگان" رابطهاي مستحكم و هميشگي وجود دارد و محال است كه جهانخواران بتوانند بدون گماشتگان خود علماي انقلابي و نستوه و مبارزان مسلمان را به بند كشد و تحت شكنجه و آزار قرار دهند و جهاد و پيكار آنان عليه استعمار و استبداد را به خاك و خون بكشند و به همين دليل مسلمين بايد از ضعف به در آيند و در برابر قدرت مستكبران و حاكمان وابسته، جبهه و قواي نيرومندي تشكيل دهند و اتحاد و اقتدار خود را در جهان تثبيت كنند
* برخي از حاكمان و حاميان قدرتها در كسوت دينداران و انقلابيون در ميآيند و در همان حال با مستكبران به آمد و شد و مذاكره براي سركوب ملل مسلمان و مقابله با نيروهاي مقاومت حزبالله و كشورهايي كه در تسليح و تجهيز آنان كوشيدهاند م?پردازند و حتي قابل پيشبيني و نزد?ك است كه آمريكا به خاطر كمكهاي مالي به آنها از اين اهرم فشار براي ايجاد رابطه اين سران و دولتمردان با اسرائيل و به رسميت شناساندن آن بهرهبرداري به عمل آورد و جهان اسلام را از "قدرت و عزت" به "حقارت و ذلت" برساند
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.